loading...
مبین

لایو بازدید : 1 شنبه 20 مهر 1392 نظرات (0)

اینک از در­ می­رسد سلطان ِعشـق

                                    مرحبا ای حُسنِ بی پایان عشـق

تو بـیا ، ای مـاه ِمــهر آئـین ما

                                  ای تو مـولانــا جـلال الــدین ما

ما همـه ماهـی و تـو دریـای ما

                                 آبــروی دیــن مـا ، دنـیای ما

مستی ما از شراب ِمعـنوی است

                                    نُقل ِما ، نای و نوای مثنوی است

هم به­آن قرآن­که او­را پاره­، سی­است


                                       مثنوی،قـرآن­ ِشـعر پارســی­است      هشتم مهرماه نام جلال الدین محمّد مولوی را برپیشانی دارد .                         این روزبهانه­ایست تا به مناسبت بزرگداشـت­ مقام این عـارف ِژرف اندیش وشاعرِِِِشـورآفرین­ ،اندکی درمورد شخصیّت ادبی­،­عرفانی واندیشه­ای اوسخن بگوییم .


لایو بازدید : 4 شنبه 20 مهر 1392 نظرات (0)

برای مشاهده مطالب کامل تر و بهتر به وبسایت جدید ما بیایید

 

www.beytoone.ir



ازدواج یكی از پاكترین و مقدسترین امور زندگی بشری محسوب می شود كه در صورت انجام درست و اصولی آن محصولی جز آرامش و امنیت برای افراد به ارمغان نمی آورد. آنچه در این راستا باعث ایجاد آرامش میان طرفین می شود حس محبت و‌ اعتماد متقابل است.

با این حال، برخی افراد قبل از ازدواج و در دوران آشنایی برخی از مسائل و مشكلات خود را از فرد مقابل و خانواده اش پنهان می كنند؛ زیرا بر این گمانند كه با بیان حقیقت نه تنها مشكلی حل نمی شود بلكه به احتمال زیاد فرد مقابل را از دست خواهند داد. در صورتیكه پنهان کاری و مخفی كردن مسائل از همسر آینده به دلیل اینكه پس از مدتی برملا می شود یكی از مهم ترین اصولی محسوب می شود كه باعث از بین رفتن محبت و اعتماد طرفین به یكدیگر شده و ازدواج را از مسیر اصلی خود و در نتیجه هدف نهایی اش كه همانا وصول به آرامش و سعادت است باز می دارد. در واقع افراد پنهانكار با این اشتباه خود از همان ابتدا پایه های زندگی خود را بر روی زمینی سست و لرزان بنا می كنند و توقع دارند زندگی شان با هیچ زلزله ای از هم نپاشد در صورتیكه خانه آرزوهایشان با كوچكترین لرزشی فرو خواهد ریخت.

انواع پنهانكاری:‌

1. پنهانكاری در اصول اساسی شخصیتی فرد: این نوع از پنهانكاری جز امور ممنوعه می باشد. پنهان كردن اخلاق و روحیات اصلی خود و به نوعی فیلم بازی كردن برای فرد مقابل نوعی خیانت به خود و فرد مقابل محسوب می گردد.

2.پنهانكاری در سلامتی جسمی و روحی:‌ پنهان كردن مشكلات جسمی و روحی در ازدواج از فرد مقابل نیز كاملا مطرود و ممنوع می باشد. در واقع پنهان كردن اموری كه به راحتی در دوران عقد یا ابتدای ازدواج فاش می شود نه تنها هیچ سودی برای افراد ندارد بلكه آنها را حامل ماركهایی چون دروغگو و كلاهبردار نیز می كند. پس اگر دارای نقص عضو یا بیماری هستید باید به طور کامل و به دور از هرگونه ابهامی در مورد بیماری و نحوه درمان آن به فرد مقابل اطلاعات بدهید تا شناخت وی نسبت به این بیماری كامل و جامع باشد تا براساس شناخت كامل تصمیم بگیرد.

3. پنهانكاری در مورد گذشته: اگر مسئله ای قبل از ازدواج برای شما پیش آمده و شما مرتکب جرم، خطا یا اشتباهی چون دوستی شده ‌اید و امکان برملا شدن آن را پس از ازدواج می دهید، باید حتما” به نحوی آن را با فرد مقابل در میان بگذارید اما اگر مطمئن هستید كه فرد مقابل به هیچ وجه از آن موضوع مطلع نمی شود هرگز بیان نكنید. زیرا گناهان و خطاها امری ما بین ما و خدای ماست و هیچ کس اجازه ندارد آبروی خود را مقابل دیگران ببرد. البته این در صورتی است كه شما كاملا نسبت به گذشته خود پشیمان بوده و مطمئنید كه هرگز اشتباهات و خطاهای گذشته را تكرار نخواهید كرد.

4. پنهانكاری در مسائل و مشكلات خانوادگی: مشكلات اخلاقی و مالی خانوادگی نیز جز اموری هستند كه در تحقیقات محلی برملا می گردند پس بهتر است كه خود، فرد مقابل را از این مشكلات آگاه گردانید. البته در این راستا توجه داشته باشید كه نباید اسرار خصوصی خانوادگی خود را بیان كنید زیرا ممكن است بیان آنها به نوعی آبروی خانوادگی شما را زیر سوال ببرد.


لایو بازدید : 9 شنبه 20 مهر 1392 نظرات (0)

گاهی دلم می گیره از ادمها!!!!!!!!

بابا مگه من چه گناهی کردم؟؟؟؟

سرم رو می ندازم پایین. میرم و میام! کاری به کسی ندارم! دارم زندگی خودمو می کنم!!!!

کل ارزش من برای اونها قد پولشون نیست! زندگیشون شده پول و پول و پول!!!

حالم بهم می خوره!!!!!!!!

به خدا یه سلام درست و حسابی بد نیست!!!من بدبخت رو بگو که دلم فقط به اونها خوشه!!!

هر کاری کردم که اونها راضی باشن! از ته دل عاشقشونم!!! تنها کسایی هستن که تو زندگیم دارم!!!

حالا چی شد؟؟؟؟

احساس می کنم کل وقتمو هدر دادم واسه هیچ!!!!!!!!!!!

دیگه شاید هیچ پستی نذارم!!!! و البته شاید هم وب رو حذف کنم!!!!


لایو بازدید : 7 شنبه 20 مهر 1392 نظرات (0)
                

نمی‌خواهم گرفتار هوای نفس شوم

روزی یکی از بستگان به ما خبر داد که "حاج مصطفی" را در قاسم آباد؛ روستای زادگاهش دیده، در حالی‌که  به منزل فقیرترین شخص روستا پیرمردی به نام مشهدی... رفته است.

خیلی تعجب کردم. چون همان روز ایشان به سبب انجام دادن عملیات موافقیت آمیز حمله به اچ 3، به همراه تنی چند از خلبانان به حضور امام خمینی(ره) شرفیاب شده بودند.
 
بعدها به او گفتم: حاج مصطفی! راستش را بگو شما آن روز به ملاقات امام رفته بودی و بعد آمدی منزل مشهدی....، حتما از این کار هدف خاصی داشتی.

در جواب گفت: سیدکمال! شما چرا این قدر کنجکاوی می‌کنی؟ راستش در هنگام ملاقات با امام احساس کردم کسی شده‌ام که امام ما را به حضور پذیرفته‌اند. برای این‌که دچار هوای نفسانی نشوم و خدای ناکرده غرور مرا نگیرد، تصمیم گرفتم به سراغ فقیرترین مرد روستا بروم، شاید کمی از آن حال و هوا بیرون بیایم.
 
قلب من آرام بود

با شنیدن خبر شهادت جمعی از فرماندهان و کارکنان نیروی هوایی، خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم. وقتی خبر سانحه هوایی را به اطلاع معظم‌ له رساندیم.

خیلی متأثر شدند و پرسیدند در این سانحه چه کسانی شهید "ستاری" را همراهی می‌کرده‌اند؟

عرض کردیم: تیمسار "اردستانی" و ... با شنیدن نام شهید اردستانی، آقا دستمالی برداشتند و به روی دیدگانشان گذاشته و دقایقی گریستند.

آن گاه فرمودند: با بودن اردستانی در عملیات، قلب من آرام بود. او عنصری خدایی و شهیدی زنده بود. هم‌اینک رهسپار منزلش شوید و پیام تسلیت مرا به خانواده‌اش برسانید!

نقل قول اززبان مرحوم عمویم

یکی ازپسرعمو های من مجروح شده بود وکسی نمی دانست کجاست عمویم برای پیدا کردن پسرش به محل خدمت او می رود کلی سراغش می گیرد عصرهمان روز موقع خروج ازپایگاه ماشینی سوارش می کند واو کسی نبوده جز شهید بزرگ اردستانی عمویم رابه خانه می برد ومی گوید امشب تنهاهستم مهمان من باش شب آنجاست وصبح روز بعد ماشینی دراختیارش می گذارد تابه مقصد برساندش این بود عظمت مردان خدا بی آلایش خدایی چه مسئول یارئیس اداره ی این چنین مردمی هست تاچه برسد به درجه ومقام مردی هم چون شهید اردستانی پسرعموی من الان جانباز است ودریکی بیمارستانهای شهرمان درحال خدمت به مردم است

 


لایو بازدید : 4 پنجشنبه 18 مهر 1392 نظرات (0)

خدا جونم... 

خودت که میدونی چقدر دوستت دارم، مگه نه؟ 

خدایــــــــــــــا... 

امروز را مهمان قلبم باش 

امروز پای سفره ی درد دلهای من باش رهایـــــــم نکـــــــن! 

خدایا بیش از همیشه دلتنگم ... 

به اندازه ی تمام روزهای نبـــــــــــودنم ... "دلتـنـگــــــم" 

خــــــــــــــــدایا ...!

خسته ام میفهمی 

من اینجـــــــــــــــــــــــا...

دلـــــــــــــــم سخت معجــــــــــــــــــــزه می خواهد...!!! 

دلشکسته ام خدای من میشنوی!!! میدانم که حرفهایم بوی ناشکری میدهد" خــــــــــــدای من ! 

نه اونقدر پاکم که کمکــــم کنی و نه اونقدر بدم که رهـــام کنی... 

میــــــــون این دو گمم ! 

هم خــــودم رو و هم تــــــو رو آزار میدم... هر چه قدر تلاش کردم نتونستم اونـــــــــی باشم که تو خواستی... 

و هــــــرگز دوست ندارم اونی باشم که تو رهـــــــام کنی... 

انقدر بــی تو تنهــــــام که بی تو یعنی “هیــــچ” یعنی “پـــــوچ” ! 

خـــــــــدایا هیــــــــچ وقت تنها رهــام نکن .... خدایا نگاه بارانیت را از من نگیر! این روزها بدجور دلم برایت تنگ میشود! دوست دارم کنارم بنشینی و به "گریه هایم" لبخند بزنی 

دوست دارم برایم از روزهای خوب بگويى! 

خدای من 

آمده ام که بگویم دلم برای خنده های بی غصه تنگ شده... 

در پایان حرفهایم... 

تا جايي كه یادمان هست : 

همیشه ما رو از "چوب خدا" ترسوندند ولی حتی!!! 

یه نفر هم به "بوس خدا" امیدوارمون نکرد!!! 

نمي دونم چرا! 


لایو بازدید : 8 پنجشنبه 18 مهر 1392 نظرات (0)
بازیکن بارسلونا به دلیل آسیب دیدگی دوباره نمی‌تواند در ترکیب کاتالان‌ها مقابل رئال مادرید حضور داشته باشد.

Jordi Alba, in today's press conference at the Ciutat Esportiva / PHOTO: MIGUEL RUIZ - FCB

جوردی آلبا دچار آسیب دیدگی از ناحیه ماهیچه ران پا شده که این موضوع وی را تا 6 هفته دور از میادین نگه خواهد داشت.

لایو بازدید : 4 پنجشنبه 18 مهر 1392 نظرات (0)

نظریات مشورتی اداره حقوقی قوه قضائیه در مورد قانون حمایت خانواده


لایو بازدید : 8 پنجشنبه 18 مهر 1392 نظرات (0)


کبوتر , با آن پاهای پر اندود
با کاکلی بر سرو طوقی بر گردنش
اوج می گرفت و شاد از آزادی اش
بالا و پایین می رفت در آسمان آبی
بالا , پایین
صدای بر هم خوردن بالش
گوشنواز بود و آرام بخش
پرپرپرپر ... پرپرپرپر
کبوتر , بی پروا و گستاخ
در فرودی بی مهابا و شتابان
با سر , محکم خورد به دیوار سیمانی
تق ...
تماشایش هم درد داشت
اینکه در اوج آزادی و شادی ضربه ای بخورد به تنت
ضربه هر چقدر کوچک , عمیق می شود و دردش هر چه قدر کم
بزرگ می شود و کاری تر
درک درد عمیقش , کار هیچ بیننده و شنونده ای نخواهد بود
اینکه کسی می گوید :
- می فهمم .
شاید دروغی باشد مصلحطی و ناگزیر
کبوتر با سینه نرمش , فرومی ریزد روی کف داغ آسفالت خیابان
دو بالش باز و سرش تابیده به عقب
سعی می کند بلند شود , چه تقلای بیهوده ای
ما آدم ها , بعد ضربات اینچنین , که سر و تن روحمان را می کوبد به آسفالت داغ حقیقت های تلخ زندگیمان ,
بلند شدنمان افسانه ای بیش نیست ,
چه رسد به کبوتر طوقی دل نازک شکسته بال ...
قطره های سرخ و درشت خون , بر پیشانی کوچک و سفید کبوتر
به شکفتن گل سرخی می مانست در میان سپیدی برف
چشمانش دو دو می زد
بالهایش را تاباند و نیمه کاره ایستاد
گردنش تا خورد به عقب
انگار داشت دعا میکرد یا آسمان را به کمک می خواند
عقب عقب رفت
قطره ای سرخ , داغ تر از تمام داغی های آسفالت کف خیابان
چکید روی زمین
تالاپ ....
به گمانم استخوان های کوچک و نازک گردنش , شکسته بودند
بق بقو ... بق بقو
پر از بغض و تسلیم , پر از علامت سئوال
آسمان هر چقدر که بزرگ هم باشد , باز دیواری هست که بکوباندت به حقیقت تسلیم
آسمان رویای آدم ها , دیوار ندارد
اما , لحظه ای که قطره خونی داغ و سرخ , می چکد به روی گونه ها
تازه می فهمد که از رویا تا واقعیت , دیوار سیمانی سیاهی بیشتر فاصله نیست
گردنت می شکند و قلبت و الماس یکدست هستی ات , همه با هم
و دانه دانه می چکد , زلال و گرم به روی گونه هایی که زمانی بوسه گاه رویاهایت بود
کبوتر تسلیم آغوش خیابان می شود
لحظه ای قبل از بستن پلک هایش , تصویر خودش را می بیند بر فراز بی کران آسمان
شاد و بی پروا و آزاد
چه می شد اگر دیوار سیاه سیمانی , آرزوهای نافرجامش را به سقوطی همیشگی مبدل نمی ساخت ؟
زندگی همین است
چه برای من و تو , چه برای کبوتر طوقی
تکان های خفیف اندام سفید کبوتر , نشان از دل کندن سختش از تمام داشته هایش می دهد
عشقش , لانه اش , دانه های روی پشت بام و حوض کوچک خانه قدیمی
از پرواز تا سقوط همین قدر راه بود که کبوتر رفته بود
ساده و سخت
گربه ای سیاه از جوی آب می خزد بیرون
چشم هایش بدون هیچ جستجویی اندام سفید کبوتر را نشانه می کند
دو قدم نیم خیز و آهسته با سری پایین
و بعد قدم های تند و مملو از شهوت گرسنگی
همیشه اینطور شروع می شود
خسته و نحیف و نومید افتاده ای که کسی از در می آید
با لبخندی و واژه هایی عطر آلود
تو شکسته ای از رسیدن به بن بست آرزوهایت
و او خوب می فهمد که طعمه ای لذیذ تر از تو برایش پیدا نمی شود
با اشاره ای کارت تمام است , و هستی ات و هر آنچیزی که داشتی و نداشتی
گربه چند لحظه با چشمان دریده اش کبوتر افلیج را می نگرد
کبوتر چند بار در نهایت نومیدی بالهایش را می زند به هم
گربه , می جهد و در آنی , گردن شکسته و باریک کبوتر , میان دندانهای تیزش جا خوش می کند
تمام می شود
گربه با طعمه امروزش می رود به تاریک ترین زیر پل های جوی های متعفن ,
و چند پر سفید به جای می ماند و چند قطره خون خشک
ساعتی بعد هم هیچ
هیچ هم بر جای نمی ماند
کدام مقصرند ؟
کبوتری که پرواز می کند در آسمان زنده بودنش ؟
یا دیوار سیاهی که رشد کرده از سنگریزه های حقیقت های تلخ فراموش شده ؟
و یا گربه ای که شهوت گرسنگی چشمان عطوفتش را کور کرده است ؟
به راستی که هیچکدامشان
زندگی , ترکیبی از زشتی ها و زیبایی هاست
که هیچکدامشان دینی به گردن هم نخواهند داشت


تعداد صفحات : 8

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 79
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 14
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 11
  • بازدید کلی : 1,126